شهریارو!!!!

و به خاطر داشته باش حقیقتی که گفته شده؛ دوست داشت دیگری دیدن چهره‌ی خداست.

شهریارو!!!!

و به خاطر داشته باش حقیقتی که گفته شده؛ دوست داشت دیگری دیدن چهره‌ی خداست.

آخرین مطالب
پیوندها

پس از نیمه شب

ساعتی از نیمه شب گذشته‌است. خسته‌ام ولی مطمئن نیستم که خوابم بیاید.

تنها در اتاقِ خود  روی تخت فلزی و تکیه‌زده به تاجش نشسته‌ام. پای چپم را روی تشک دراز کرده‌ام. پای راستم را خم کرده‌ام و گذاشته‌ام روی پای دیگرم. دفترم را هم رویش قرار دادم. پاهایم شکل یک چهار 4 را ساخته‌اند. فکر می‌کنم پشتم از تکیه زدن به میله‌ی آهنی خسته شده باشد. باید خسته شده باشد.

آن درب اتاق که به سمت راهرو و سالن می‌رود نیمه باز است. با زاویه ای کمتر از چهل‌وپنج درجه. هوای اتاق دلپذیر نیست. دربِ دیگر که با فاصله‌ی کمتر از دو متر از در اول بر روی همان دیوار جا دارد و به هوای آزاد و بالکن کوچکی باز می‌شود، بسته‌است. فکر می‌کنم قفل هم باشد. تلاشی برای بازکردنش نمی‌کنم. اتاق پنجره هم دارد. پنجره‌ای که معمولا باز نیست.

لامپ نورانی‌ای اتاق را روشن و بهم ریختگی و بی‌نظمی اتاق که امروز برایم ناخوشایند نیست را نمایان می‌کند.

موقعیت پاهایم را عوض کرده‌ام. به روی دست چپم لم داده‌ام و قلم به دست راستم دارم. شانه‌ام خسته شده‌است. می‌خواهم حالت نشستن و لم دادنم را عوض کنم. نمی‌دانم چطور بشینم که راحت باشم.

هدفونی که دور گردنم بود را در آوردم و روی دراور شلوغ کنار تختم به سختی جا دادمش. به چیزی گوش نمی‌دادم. صفحه‌ی لپ‌تاپی که جلو رویم، روی تخت روشن بود را بستم تا صدای آزاردهنده‌ی نامنظم فنش دست از مغشوش کردن افکارم بردارد. لپ‌تاپِ خاموش همچنان روی تخت جا خوش‌کرده‌است. فکر می‌کنم که جایش برایم ناراحت کننده است و باید جا به جا شود. شاید باز هم بخو

  • شهریار ()